۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

از سر دلتنگی .......

جای دشمنان تان خالی، سرمای سختی خورده ام، از همین آنفلونزاهای مد روز. نمی دانم اسمش چیست.حیوانی است یا انسانی. این سوی آبی است یا آن سوی آبی . زمینی است یا آسمانی ، خلاصه هر چه که هست بد بیماری است . 
سرم شده به سنگینی یک کوه و تنم سرب داغ.  دهانم یک تخته سنگ تفتیده ازآفتاب سوزان ظهر، و سرفه هایم خنجری نوک تیز برای خراش هرچه سینه نامندش. حنجره ام چون گودال عمیقی صدای تنم را در خود خفه می کند و جز خس خسی آزار دهنده مجال بروز نمی دهد به فریاد . 
می دانم حال شما هم بهتر از من نیست ، این روزها همه ی ما سرما خورده ایم ، بد سرمایی هم خورده ایم . 
کجاست طبیبی که درمان باشد ؟؟؟ کجاست ؟؟؟؟

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

لابد خیلی پرروییم .....

نازی فقط گربه ی آقابزرگ نبود،تاج سرش بود وعزیز دلش. سر سفره ی نهارکه می آمد ومی نشست کنار آقابزرگ، گوشت های آبگوشت سهمش می شدوسرشام،تریت نان با آب خورشت مسمای چرب و چیلی.صبحانه اش هم نان با پنیر لیقوان اصل بود که نوش جان می کرد با کمی شیر. خلاصه خانومی بود برای خودش در آن خانه ی آبا واجدادی که نگو و نپرس .
همانقدر که نازی نزد آقابزرگ ارج و قرب داشت ، در چشم خانوم جان  پررو بود و بی چشم ورو. راستش را بخواهید خانوم جان  یک جورهایی می خواست سر به تن نازی نباشد و گاهی حتی ما نوه ها فکر می کردیم خانوم جان نازی را به چشم هوو می بیند و حسودی اش را می کند. خلاصه کل کل آقا بزرگ و خانوم جان به خاطر نازی خانوم ، حکایتی داشت دیدنی و شنیدنی .
هنوز هم بعد از این همه سال، هیچ کدام از ما بچه ها یادمان نرفته صبح روزی را که خانوم جان در نبود آقابزرگ، گربه را پیشت کرد و جارو را طوری پرت کرد طرفش که محکم بخورد به بشتش و فرار کند هشت دست و پا و بگذرد از هفت پشت بام همسایه ها مثل برق و باد . ضربه آنقدر کاری بود که همه به اتفاق گفتیم نازی برای همیشه می رود و پشت سرش را هم نگاه نمی کند . 
اما وقتی بعد از ظهر همان روز، نازی خانوم از لای در نیمه باز نگاهی کرد توی اتاق و وقتی خیالش راحت شد از حضورآقا بزرگ که تکیه داده بود به پشتی و چرت می زد  کنار کرسی، وسلانه سلانه تشریف اش را آورد داخل وصاف رفت نشست روی کرسی و با چشمهایی خمار، زل زد به نگاه متعجب و پر از خشم خانوم جان که داشت از کاسه در می آمد و مویرگهایش می ترکید از حرص ، باورمان شد که محبت آنقدرشیرین است که با هیچ دسته جارویی از دل بیرون نرود.
...........................
این روزها حکایت ما شده حکایت نازی خانوم . 
لابد محبت آقایان آنقدرعمیق بوده که با پررویی تمام خیره نگاهشان کنیم و راضی نشویم به این راحتی ها ، دممان را بگذاریم روی کولمان و برویم از این خانه برای همیشه . لابد مهرشان سنگین تر از این حرف ها در دلمان نشسته و لابد ..........
من به خانه ی دوم رفتم . به امید دیدار یاران یار و دوستان دوست در خانه ی جدید.
                                                                        امضا                              
نازی ، گربه ی یکی یکدانه ی آقابزرگ خدابیامرز

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست.....عشق را دریابیم .

امروز ، روز تولد پدرم بود. 
نه ، امروز ، روز تولد پدرم هست . 
چقدر آهنگ فعل بود با فعل هست در آوای جمله می تواند متفاوت باشد. 
وقتی بود می آوری جمله ات روان است و گذرا. یعنی تمام شد . رفت .
اما ، وقتی هست می آوری جمله مکثی می کند برای توقف ، ماندن . ایستادن . 
دیگر بعد از این همه سال ، مهم روز تولد بودنِ امروز نیست ، این بود یا هست است که اهمیت دارد.
سال ها با فعل هستن یادت کنیم  تک درخت سربلند زندگی .
سال ها باشی و بودنت را جشن بگیریم  نازنین گرامی . 
تولدت مبارک هزاران بار .....

Wireless Technology

قرار بود پولی را از حساب بانک اقتصاد نوین به حساب کسی در بانک پاسارگاد منتقل کنم .از  ATM  بانک صادرات استفاده کردم ، نوشت ، این عملیات امکانپذیر نمی باشد. به ATM بانک پاسارگاد که دوخیابان بالاتر بود مراجعه کردم . نوشته بود دستگاه موقتا کار نمی کند. به شعبه ی بانک اقتصاد نوین که 500 متری بالاتر بود رفتم ، برق نداشتند و ATM  قطع بود. برگشتم شرکت و یک ساعت بعد دوباره به قول بچه ها از اَزسّر. و دوباره یکی وصل و یکی قطع بود. و با اجازه ی شما یک صبح تا ظهر ما مدیون شرکت تحت پوشش دولت الکترونیک مان شدیم بخاطر یک کار کوچک انتقال وجه الکترونیکی مان .
پرنده های سرگردان را که در تصویر بالا دیدم فهمیدم این تکنولوژی جدید فقط ما را سرکار نگذاشته ، ظاهرا پرنده ها ی بیچاره هم آواره شده اند با این تکنولوژی  پیشرفته .

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

عشق ممنوع .....

دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف زدیم وهیچوقت نفهمیدیم که چقدر راه رفته ایم و چقدر حرف زده ایم . و نفهمیدیم که چه وقت از انقلاب گذشته ایم و به آزادی رسیده ایم .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن. راه رفتیم و حرف زدیم. راه رفتیم و حرف زدیم. راه رفتیم و حرف .... کسی از پشت سر فریاد زد.ایست. مگر با شما نیستم. برگشتیم. نسبت مان را پرسید. قبل تر نام مادرها و پدرهایمان را با هم تبادل کرده بودیم .وجواب سوالات آن ها را حفظ  بودیم درست مثل یک شاگرد زرنگ مدرسه.از امتحان دروغ که سربلند بیرون آمدیم ، فاتحانه پارک دانشجو را رد کردیم و به جمهوری رسیدیم .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف ....صدای جیغ ترمز ماشین حرف مان را برید. رنگ مان پرید. کسی شیشه را داد پایین و با فریاد گفت : دور شوید ، دور شوید ، دارند می آیند . و ما دور شدیم هراسان ، توی خیابان های پشت میدان سپاه .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف ......نتوانستیم حرفی بزنیم . باید مراقب می بودیم ، باید پشت سرمان را می پاییدیم تا کسی ما را هنگام حرف زدن با هم نبیند . باید در خیابان های فرعی پاسداران حواسمان را جمع می کردیم به لشکری که پشت سرمان آزیر می کشید. باید ....
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه ..... هیچ راهی نمی شد رفت. دست هایمان را پس گرفتیم از دست هم . مثل دو غریبه راه رفتیم در کنار هم ، با فاصله . یک گام پیش رفتیم و یک نگاه به پس ، در خیابان های موازی با نظام آباد .
دیگر هیچ وقت دست هایمان را ندادیم به دست هم . و هیچوقت هیچ راهی نرفتیم چه باهم ، چه در کنار هم . 
و تنها پاییدیم و پاییدیم و پاییدیم پشت سرمان را ، تا پاییدن سرنوشت نسل مان باشد برای همیشه و هر جا . آخر ، نسل ما ، نسل عشق ممنوع بود.
امروز دو دهه از آن روزها می گذرد ، و دوباره  ولنتاین ممنوع اعلام می شود و من هنوز به این می اندیشم که تا چند نسل بعد از ما و بعد از فرزندان ما ، باید همچنان نسل های عشق ممنوع باشد ؟؟؟

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

پوشش خبری....

خبر : ببر نر سیبری در باغ وحش تهران مرد.
..............................
یک روز بعد ، رئیس باغ وحش در سیمای میلی : ببر نر سیبری ؟  کدام ببر نر ؟ ما اصلا چنین حیوانی نداشتیم .
صبح فردای یک روز بعد ، معاون رئیس باغ وحش تهران در مصاحبه مطبوعاتی : آهان ، اون ببر نر؟ بابا اون که ببر نبود ، گربه ی قصابی میدان بیست و هفت نارمک بود که از بس گوشت ارزان خورده بود اندازه ی ببر شده بود.
عصر فردای یک روز بعد ، رئیس روابط عمومی باغ وحش تهران در برنامه ی خبری ساعت 18 شبکه 2 : خُب، آخه می دونید مشکل از ما نبوده ، مشکل از روسیه بوده که قبل از تحویل این ببر شرایط قرنطینه را فراهم نکرده بودند و اصلا از وقتی آورده بودند مریض بوده . اینجا که مریض نشده . باور کنید ما عین تخم چشمهایمان ازش مراقبت کردیم .
شب فردای فردای یک روز بعد ، هیئت بررسی علت مرگ ببر نر سیبری در برنامه ی گفتگوی ویژه خبری : بررسی های ما نشان می دهد که این ببر گوشت خر خورده و دچار یک نوع ایدز ویژه گربه سانان گردیده است .
صبح فردای فردای فردای روز بعد ، اخبار ساعت 8 صبح ، گوینده رادیو : به نقل از دامپزشکان متخصص کمیته بررسی علت مرگ ببر نر سیبری ، این ببر دچار یک نوع ویروس باکتریایی شده است که اسنادش هم موجود است و امروز نتایجش اعلام می شود.
ساعت 10 صبح فردای فردای فردای روز بعد ، برنامه سلامت شبکه 3 سیما ، آقای دکتر ....کارشناس برنامه : این ویروس بسیار خطرناک بوده و صددرصد کشنده است . و متاسفانه می تواند از حیوانات به انسان هم منتقل شده و باعث مرگ افراد گردد.
شب فردای فردای فردای روز بعد ، برنامه تحلیل مسائل روز از نگاه شبکه 5 ، مسئول درجه چندم باغ وحش تهران : ما تمام تدابیر را برای حفاظت از سلامتی دیگر حیوانات باغ وحش بکار گرفته ایم و به امید خدا مشکلی پیش نخواهد آمد .
فردای فردای فردای فردای روز بعد ، برنامه 20:30 : بار دیگر ایادی استکبارجهانی با بوق و کرنا، خبر مرگ یک قلاده ببر پیر و از کار افتاده ی سیبری را که اذعان دارند چند روز پیش در باغ وحش تهران اتفاق افتاده اعلام و بدینوسیله می خواستند جنایات حقوق بشری خود را با بزرگ نمایی این خبر پرده پوشی نمایند. که خوشبختانه با اقدام به موقع مسئولین ، اقدام آن ها بی اثر گردید و بار دیگر مردم شهید پرور به دروغ هایشان پی بردند . و حالا مصاحبه همکار ما با مسئول قفس این ببر نازنین را ملاحظه می فرمائید ، آقا ، اصلا این ببر نمرده، رفته سیبری برای تعطیلات سال نو میلادی پیش خانواده اش. می خواهید شماره باغ وحش آنجا را بگیرم صدای خرناسه اش را هم بشنوید . بله ، بله ، حتما .....
شب همان روز ، سخنرانی : دشمن به ببر مرده ی ما هم رحم نمی کند. می خواهند استفاده ابزاری کنند. ملت همیشه در صحنه آگاه است و بصیرت دارد و هرگز فریب صهیونیسم بین المللی را نخواهد خورد. دشمنان بدانند که ملت ما با مردن یک ببر و دو ببر از میدان به در نخواهند شد. ما .....
شب همان روز ، اخبار BBC فارسی : شیوع یک نوع ویروس باکتریالی خطرناک در میان مردم ، باعث بروز بیماری های حاد گردیده و شرایط  نامناسبی را در کلیه درمانگاه ها ، کلینیک ها و  بیمارستان ها ی کشور ایجاد کرده است .
فردای شب همان روز، آقای رئیس بزرگ در برنامه زنده تلویزیونی :  به حول و قوه الهی ، بار دیگر دولت مقتدر وخدمتگزار،  مشت محکمی به دهان یاوه گویان آمریکای جهانخوار و ایادی استکبار جهانی و فتنه گران بی بصیرت زد و توانست با مدیریت مدبرانه و با کاهش تعرفه واردات دارو، تعداد انبوهی واکسن ضد ویروس باکتریالی چینی وارد کشور نماید و بدین وسیله از شیوع بیماری مهلکی در میان امت همیشه در صحنه جلوگیری نموده وجان میلیون ها انسان را از خطر مرگ حتمی برهاند.ما هی گفتیم بابا بگذارید جهان را ما اداره کنیم شما بلد نیستید،اما آنها پررو هستند وفعلا زیر بار نمی روند.اما بالاخره به آن ها ثابت می کنیم که اشتباه می کنند. ما می توانیم . هِر هِر هِر ....
بابا ، یه ببر تو باغ وحش مرده ، تو «ک ه ری زک » که نمرده ......

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

بخاطر خودش....

تنها عطری که مرا دلتنگ می کند بوی نرگس است .
عطری که مرا یاد هیچ چیزو هیچ کس نمی اندازد .
فقط بوی خودش را دارد وهمین .