۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

معجزه ی خلقت


نمی دانم چه نامی بر تو خواهند نهاد اما خوب می دانم که در پی انتخاب بهترین ها بودند.
نمی دانم چه آدابی به تو خواهند آموخت اما خوب می دانم که در آرزوی ادیبانه ترین ها بودند.
نمی دانم چه مرامی پیش خواهی گرفت اما خوب می دانم که پدرانت خوش مرام ترین ها بودند.
نمی دانم چه مهری در دل خواهی پرورد اما خوب می دانم که مادرانت مهربانان بودند.
نمی دانم چه هنری بر خواهی گزید اما خوب می دانم نیاکانت هنرمندان بودند.
نمی دانم چه شوری در دل خواهی داشت اما خوب می دانم که شیدایانت شوریده حالان بودند.
نمی دانم کدام آوای خوشبختی دل رویایی ات را به لرزه میهمان خواهد کرد اما خوب می دانم که مهمان دل دریایی ما خواهد شد آوای خوشبختی ات همواره از امروز تا هر روز .
نمی دانم که خواهی شد ؟ چه خواهی شد ؟کدامین رنگ هستی را به گلبرگ شقایق باز خواهی خواند؟
اما خوب می دانم که از امروز تا هر روز نگاهت خانه خواهد کرد در آوای دلهامان و مهرت موج خواهد زد در عطر نفس هامان .
خوش آمدی و قدم بر چشمانمان گذاشتی مغز بادام کوچولو.
........................
دلشادانه : امروز یک وروجک عجول به جمع خاندان ما قدم گذاشت و من عمه شدم برای اولین بار . هنوز نتوانسته ام ببینمش و دلم لبریز است از شوق دیدارش .
دلسوزانه : طفلک مامان ها که نه ماه زحمت بارداری به دوش می کشند و بعد هم درد نفس گیر زایمان ، و آخر سر ، فقط یک کلام ، خوبی؟ بچه چطور است ؟ شبیه کیست ؟ اسمش چیست ؟ چند کیلو است ؟ قدش چقدر است ؟ روبراه است ؟ آرام است ؟ و .......
تو می شوی دوم ِ دوم ِ دوم و او می شود اولِ اولِ اول . دنیا همین است دیگر .

هیچ نظری موجود نیست: