۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

عشق ممنوع .....

دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف زدیم وهیچوقت نفهمیدیم که چقدر راه رفته ایم و چقدر حرف زده ایم . و نفهمیدیم که چه وقت از انقلاب گذشته ایم و به آزادی رسیده ایم .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن. راه رفتیم و حرف زدیم. راه رفتیم و حرف زدیم. راه رفتیم و حرف .... کسی از پشت سر فریاد زد.ایست. مگر با شما نیستم. برگشتیم. نسبت مان را پرسید. قبل تر نام مادرها و پدرهایمان را با هم تبادل کرده بودیم .وجواب سوالات آن ها را حفظ  بودیم درست مثل یک شاگرد زرنگ مدرسه.از امتحان دروغ که سربلند بیرون آمدیم ، فاتحانه پارک دانشجو را رد کردیم و به جمهوری رسیدیم .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف زدیم . راه رفتیم و حرف ....صدای جیغ ترمز ماشین حرف مان را برید. رنگ مان پرید. کسی شیشه را داد پایین و با فریاد گفت : دور شوید ، دور شوید ، دارند می آیند . و ما دور شدیم هراسان ، توی خیابان های پشت میدان سپاه .
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه رفتن . راه رفتیم و حرف ......نتوانستیم حرفی بزنیم . باید مراقب می بودیم ، باید پشت سرمان را می پاییدیم تا کسی ما را هنگام حرف زدن با هم نبیند . باید در خیابان های فرعی پاسداران حواسمان را جمع می کردیم به لشکری که پشت سرمان آزیر می کشید. باید ....
دستمان را دادیم به دست هم و شروع کردیم به راه ..... هیچ راهی نمی شد رفت. دست هایمان را پس گرفتیم از دست هم . مثل دو غریبه راه رفتیم در کنار هم ، با فاصله . یک گام پیش رفتیم و یک نگاه به پس ، در خیابان های موازی با نظام آباد .
دیگر هیچ وقت دست هایمان را ندادیم به دست هم . و هیچوقت هیچ راهی نرفتیم چه باهم ، چه در کنار هم . 
و تنها پاییدیم و پاییدیم و پاییدیم پشت سرمان را ، تا پاییدن سرنوشت نسل مان باشد برای همیشه و هر جا . آخر ، نسل ما ، نسل عشق ممنوع بود.
امروز دو دهه از آن روزها می گذرد ، و دوباره  ولنتاین ممنوع اعلام می شود و من هنوز به این می اندیشم که تا چند نسل بعد از ما و بعد از فرزندان ما ، باید همچنان نسل های عشق ممنوع باشد ؟؟؟