شاید به من ربطی نداشته باشد که چرا شهلا جاهد در چهارده سالگی عاشق ناصر محمدخانی می شود و به ادعای خودش با پول توجیبی اش برایش ادکلن می خرد و توسط برادرش به او می رساند.
شاید به من ربطی نداشته باشد که چگونه در این شهر درندشت بعد ازچند روزناصر محمدخانی اتفاقی او را می بیند و پول ادکلن را پس می دهد.
شاید به من ربطی نداشته باشد که چطور بعد از این کار شهلا ی تحقیر شده با عشق ناصر، خودش را می کشد کنار و می رود پی درس و مشق ، و لیسانس پرستاری می گیرد و سرش میرود پی کار خود. و ناصر می رود به قطر برای ادامه زندگی .
شاید به من ربطی نداشته باشد که بعد از سالها چگونه یکی ازدوستان ناصر،شهلا را درخیابان می بیند ومی شناسد وبه او می گوید که ناصر برگشته و شماره ی تماسش را می گیرد و به ناصر می دهد.
شاید به من ربطی نداشته باشد که چرا ناصر فردایش زنگ می زند و ارتباط عاشقانه ی این دو بعد از چند سال دوری برقرار می شود و بعد هم ناصر برایش خانه ای در قیطریه می گیرد و مجاز یا غیر مجاز بیشتر روزهایش را پیش او می گذراند و بعدها هم ساکن آن خانه می شود برای همیشه .
شاید به من ربطی نداشته باشد که ناصر محمدخانی با لاله همسرش اختلاف داشته است و فقط بخاطر بچه هایشان با او زندگی می کرده است .
شاید به من ربطی نداشته باشد که شهلا جاهد به دنبال حسادت به اینکه لاله زن واقعی ، اصلی ، قانونی ، شرعی ،عرفی و ...... ناصر بوده ، نقشه ی قتل او را می کشد و در اعترافاتش گاهی انجام قتل را به گردن می گیرد و گاهی کتمان می کند .
شاید به من ربطی نداشته باشد که او امروز به گناه ورود غیر انسانی به حریمی که حرمت داشت و کم گناهی هم نیست پای چوبه ی دار می رود یا به جرم قتل ؟
اما به من خیلی ربط دارد که بدانم سهم ناصر محمدخانی در لحظه لحظه ی این روزها و تک تک این کارها چه اندازه بوده است ؟
یک ولی دم یا یک شریک جرم .....