۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

روزهای ناخوشی

با حرص می گوید : بعضی روزها دلم می خواهد چوب لای چرخ ساعت بگذارم تا عقربه بزرگ نتواند هی از عقربه کوچک جلو بزند و امروز را به فردا برساند.
می پرسم : لابد روزهایی که خیلی خوش می گذرد؟
سری تکان می دهد و با طعنه می گوید: خوش ! چه خوشی ؟  نه خیر ، به خاطر فردای ناخوش تری است که در پیش خواهم داشت .
می گویم : مهم نیست که من وتو خوش باشیم یا ناخوش . مهم خورشید است و ماه ، که سالها و قرنها عاشقانه در پی هم روانند برای دیدار واپسین و هیچ نمی رسند به وعده گاه آخرین .
  پاییز هم به نیمه رسید .

هیچ نظری موجود نیست: