۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

بعضی ها


آقای عسگری اهل یکی از روستاهای اطراف ولایت ما بود و بسیار خوش لهجه .هم سرایدار بود و هم نگهبان خوابگاه . تلفن ها را جواب می داد . ارباب رجوع را می پذیرفت و کارشان را راه می انداخت. و کمی زیاد هم ، فضول که نه زبانم لال ، بقول امروزی ها کنجکاو بود.  
دوست نازنینی داشتیم بسیار شیرین و شاد. دوست پسرش که مثلا پسر خاله اش بود در آلمان دانشجو بود و هفته ای یکی دو بار تماس می گرفت به رسم عاشقیت .
آقای عسگری از اینکه طرف مکالمه اش در آلمان بود احساس خوشایندی داشت وبرای همین بدون جارو جنجال و بی اینکه صدایش را به گوش مسئولین کمیته انضباطی دانشگاه برساند، تلفن هایش را وصل می کرد. یکی از روزها که اسم دوستمان را اعلام کرد و منتظر پاسخگویی ماند، بر حسب اتفاق بلندگوی هال روشن بود و همه شنیدیم که بعد از سلام و احوالپرسی ، خیلی صمیمانه پرسید: آلمان چه خبر ؟ هوا چطور است ؟
..........................
نماینده اعزامی صدا و سیما به نیویورک ، اخبار هدایت شده و دلبخواه را از انتخابات پارلمانی آمریکا ردیف می کند و از اینکه حزب جمهوریخواه فلان و دمکرات بهمان شده است و مردم آمریکا نسبت به سیاستمدارهایشان ، نظرشان این است وآن ، با شوروحال می گوید. بعد از این گزارش ، انتظار می رود توضیحی ، تحلیلی یا تفسیر مبسوطی بشنوی ، که یک دفعه خانم گوینده با ذوق و شوق و خیلی خودمانی می پرسد : ببخشید ، الان آنجا ساعت چند است ؟
.........................
پاد آقای عسگری ما به خیر . نمی دانم الان کجاست و در چه شرایطی است . اما فکر می کنم اگر آن موقع ها امکانات بود و می توانست کوره سوادی داشته باشد ، قطعا گوینده ی موفقی برای رادیو پیام می شد با این همه شور و شعف برای برقراری ارتباط با خارج .
چقدر در این مملکت حق بعضی ها خورده می شود بخاطر نبود امکانات . چقدر!

هیچ نظری موجود نیست: