آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري
۲ نظر:
امروز صبح که مصاحبه آرش صادقی رو و بلاهایی که سرش اوردند و مادرش که درحمله مأموران سکته کرده و فوت کرده روخوندم حسابی به هم ریختم. این شعر یک کم حالم رو بهتر کرد. آره خدا تنها واقعیتی که این روزها به بودنش باور دارم
اینم لینک مصاحبه؛ اگه حالتون خوب نیست نخونید.
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-9505b31e3d.html
نميدانم چرا آنان كه داعيه دين دارند فراموش كرده اند حق مردم را... از تعداد انگشتان يك دست هم كمتر در اطرافم كسي را ميبينم كه هم خدارا براي خودداشته باشد و هم خلق خدا را
ارسال یک نظر