می پرسم : مگر چندم ماه است ؟
می گوید : بیست و نهم .
ای وای ، امروز روز تولد پویاست . امان از دست این حافظه ی فراموشکار. از خودم لجم می گیرد. یک زمانی برنامه های روزانه و هفتگی ام را از روی تاریخ تولدها و سالگرد ازدواج ها تنظیم می کردم . حالا باید تبریک تولدها و سالگرد ازدواج ها را از برنامه های روزانه و هفتگی و ماهانه ام به یاد آورم .
نگاهش می خندد و چشمانش پر از شیطنت می شود : هفتاد که بگذرد همینطور می شود دیگر .
بدجنس.......
..........................
پ ن : پویا خواهرزاده ام است و درغربت . چقدر دوستش دارم و چقدر دلم همیشه برایش تنگ است ، مخصوصا امروز که بهانه ای هم برای تنگ شدن پیدا شده است . روز تولد.
پ ن : همسر جان ما رئیس ساختمان است و بنده هم همزمان نقش منشی ، دفتردار ، تدارکاتچی ، آبدارباشی و ..... را بازی می کنم. البته برخلاف بعضی ها که چندین منصب دارند و کیف اش را می برند ، بنده بی جیره و مواجب به امر خدمتگزاری مشغولم و قرار است در آینده اجرش را ببرم .
پ ن : همسر جان ما رئیس ساختمان است و بنده هم همزمان نقش منشی ، دفتردار ، تدارکاتچی ، آبدارباشی و ..... را بازی می کنم. البته برخلاف بعضی ها که چندین منصب دارند و کیف اش را می برند ، بنده بی جیره و مواجب به امر خدمتگزاری مشغولم و قرار است در آینده اجرش را ببرم .
۵ نظر:
مبارک باشه ... من هم خیلی حواسم به تاریخ هاست، به روز مناسبت های خانوادگی
گاهی تاریخ تولد افرادی در ذهنمان می ماند که برای همیشه تاریخ تولدمان را از یاد برده اند ...
چه خاله مهرباني! خوش به حال پويا! هيچ چيز به اندازه به ياد آوردن مناسبت هاي دلنشين ويا غم انگيز زندگي برايم زنده بودن را تداعي نميكند
درباره پ ن دوم:
دقیقا خانم من هم منصب های شما رو توی خونه داره. با این تفاوت که آینده برای ایشون برای اجر بردن خیلی زود زود می رسه آخر هر ماه.
باز هم این مهربان همسر من مظلوم نمایی کرد
تنها جایی که بنده حقیر رئیسم همانا ساختمان است و گرنه ما غلط بکنیم در جاهای دیگر رئیس باشیم و گرنه همین مهربان همسر میدهد پدر پدر پدرسوخته مان را دربیاورند
امان از دست اسن خانمها به ویزه همسرها
ارسال یک نظر