۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

آباندخت


کسی با نوک انگشتان سردش کف پاهایم را قلقلک داد. چشم گشودم ، لای پنجره باز بود. نگاهم به پنج صبح ساعت افتاد. نیم خیز شدم ، از لای پنجره آبان را دیدم که پاورچین پاورچین برگهای درخت خرمالوی باغچه ی کوچک خانه را رنگ می کرد.
فهمیدم کسی نبوده جز پاییز که می خواسته هنرمندی دومین فرزندش را به رخم بکشد تا بی اختیار در دل به مادرش آفرین بگویم برای بارآوردن چنین دخترک نقاشی.

هیچ نظری موجود نیست: