۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

شهر در امن و امان است ، دوست داشتید می توانید آسوده بخوابید.


پزشک حاذقی است ، از آن خانم دکترهای مهربان و با ابهت.مریض هایش بیشتر از طبابتش از حس همدردی و گوش سپردن به درد و دلهایشان از او متشکرند. 
از آنجایی که به رسم مالوف ما ایرانی ها که با دیدن یک پزشک در هر مجلس و محفلی و در هر موقعیت و شرایطی ، یاد تمام امراض جدید و به ارث رسیده از آبا و اجدادمان می افتیم و اصرار داریم در دم مشورت بگیریم و مداوا شویم ،احترام می گذارد ، همیشه یک کیف طبابت بر دوش دارد.
از وقتی صاحب دخترک کوچکی شده یک ساک بچه هم بر شانه ی دیگرش جا خوش کرده است .
یک وری راه می رود و می گوید مثل این فرشته عدالت دم دادگستری همیشه یک ترازوی دوکفه از من آویزان است و درست مثل همان فرشته ، نمی دانم که چرا هیچوقت عدالت میان دو کفه هم برقرار نیست و همیشه یک طرف سنگین تر است .
دیروز که در یک میهمانی خانوادگی دیدمش صاف صاف بود و ظاهرا عدالت کاملا برقرار شده بود در کفه ی ترازوهایش . وقتی کیف طبابتش را باز کرد برای بیرون آوردن فشارسنج و گرفتن فشار بالا پایین شده ی یک آقای محترم میهمان. گوشه کیفش یک چاقوی ضامن دار بود ،یک پنجه بوکس و یک اسپری گاز اشک آور .
با تعجب اشاره ای به کیف کردم و پرسیدم:محل خدمتت را عوض کرده ای؟درآمدش از طبابت بیشتر است؟ نه؟
خندید و گفت : نه بابا ، بعد از مشکلاتی که اخیرا پیش آمده گفته اند باید پزشکان به وسایل دفاع شخصی مجهز شوند. تازه قرار است برادرم یک جلیقه ضد گلوله هم برایم تهیه کند که وقتی مورد سوقصد قرار گرفتم جان به سلامت بدر برم.
سوئیچ ماشین را می پیچانم ،دنگ دنگ اخبار رادیو در گوشم طنین می اندازد : اینجا تهران است ، صدای جمهوری اسلامی ایران.

هیچ نظری موجود نیست: