۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

خشونت عریان

هیچوقت یادش نرفت وحشت آن دل لرزه ای را که در نه سالگی ریشه دواند در وجودش ، وقتی دست سنگین پدر به آسمان رفت تا بنشیند بر صورتش به جرم ناکرده . هر چند آن دست چرخی در هوا زد و بازگشت ، بی آنکه فرود آید . اما آن ترس و دلهره برای همیشه خانه کرد در تارو پود تن او .
هیچوقت ِهیچوقت آن روز فراموشش نشد حتی در لحظه ی تشییع پدر.
پنجاه و شش ساله است و دوشیزه . می گویم : دارای جمال و کمال که بودی و خانواده دار و ثروتمند. چرا ازدواج نکردی ؟
می گوید : از مردها می ترسم .
اینجا بیمارستان روانپزشکی مهرگان است .
...........................................
پ ن : شادی پستی نوشته در باب خشونت ، در کامنت هایی که برایش گذاشته اند یوسف نوشته به عنوان یک مرد خیلی از این رفتارها را نا آگاهانه داشته ام حتی بدون اینکه بهشون فکر کرده باشم،خوب شد حالا بهشون فکر می کنم،ولی این خشونت که گفتی بیشتر مربوط به جامعه و فرهنگه تا تک تک مردان.به اندازه مردهای جامعه ی ما زنها هم مقصرند چون این مردها که امروز چنین رفتاری می کنند تو همین جامعه و بین همین زنها بزرگ شده اند و رشد کرده اند وبه دست همین زنان به عنوان مادر تربیت شده اند هر چند که نظاره گر خشونت پدرانشان در خانه بوده اند .
پ ن : فکر کردم چقدر خوب است حتی برای لحظه ای هم که شده به رفتارمان بیندیشیم . هیچ فرقی نمی کند که مرد باشیم یا زن ، خشونت ریشه درفرهنگمان دوانده است و روز به روز هم ترویجش می دهند ، شایدعمدا ،شاید هم سهوا. کاش هر چند وقت یک بار مطلبی در مزمت آن بنویسیم و به نگارش درآوریم حکایت آدمهایی را که قربانی خشونت شده اند در دور و نزدیکمان . اهتمام کنیم ، بلکه بتوانیم در زدودن این غبار تیره از جامعه مان گامی کوچک برداریم .
پ ن: اگردوست داشتید مطالبتان را باعنوان خشونت عریان یا پنهان برایم ایمیل (pir.piran44@gmail .com) کنید،تا در صورت امکان با کمک هم و پس از داوری و انتخاب برگزیده ها توسط چند نویسنده ی توانا ، مکتوبش کنیم .

۱ نظر:

صادق گفت...

سلام
این که من مدتی است نمی توانم برای پست های شما نظر بدهم برایم یک سوال شده! در این مورد حتی برایتان یک ای میل فرستادم که نفهمیدم رسید یانه.