با نوک تیشه اش چند ضربه زد به دیوار حایل بین دواتاق . حسابی که زخمی شد ، شروع کرد به درآوردن آجرها . به اندازه ی یک در، روزنه ای ساخت وچارچوبی کار گذاشت و دری آویخت از لولاها ، شاید برای وقتی که اگر دلش خواست،از آن طرف ، سرکی بکشد به این سو.
یاد دل خودم افتادم و خودت، با تیشه ی عشق زخمی اش کردیم، روزنه ای گشودیم به مهر، چارچوبی برایش ساختیم از قانون، دری میان دو دل آویختیم به نام حریم.وحالا گاهی، فقط گاهی سری به دل های هم می زنیم، تنها برای سرک کشیدن .
این هم از عاقبت عشق ما....
۴ نظر:
یاده شعر " ما چون دو دریچه روبروی هم" افتادم. ایشالا دل هاتون همیشه با هم و در کنار هم بمونه
چه غم انگیز.
بی اجازه شر کردم تو فیس بوک. شرمنده
خواهش می کنم حمیدخان ، اجازه لازم نیست . خوشحال هم شدم که قابلیت شر شدن را داشت . ممنون از لطفتان .
ارسال یک نظر