۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

هنوز هم .....

آن سالهای دور که نام خیابان ولی عصر هنوز ولی عصر نشده بود و پهلوی بود ، پدر که آن موقع ها هنوز پدر نشده بود از کنار دائی جان که فقط دوست پدر بود و دائی جان نبود،آرام گذشت و زیر گوشش گفت : امروز به بچه ها بگو توی دانشگاه آفتابی نشوند، فضا سنگین است.دائی جان رفت که بگوید اما بچه ها آفتابی شدند و سنگینی تاریکی سایه انداخت برآفتاب وجودشان و سه  دانشجوی آزاده شدند اهورایی . آن روز 16 آذر سال 1332 بود. 
سالها بعد که هنوز خیابان ولی عصر همچنان پهلوی بود اما حالا دیگر پدر ، پدر شده بود و دائی جان، دائی جان، و بچه ها پک پارچه آتش شده بودند و سرزنده و سوزان ، وقتی پدر و دائی جان ناصحانه می گفتند : سیاست پدر و مادر ندارد.از آن حذر کنید، آنها از این گوش می گرفتند و از آن در می کردند. آن روزها 16 آذر سال 1357 بود.
بعدترها ، که حالا دیگر خیابان ولی عصر شده بود مصدق ، و بچه ها هم شده بودند انقلابی . چپ و راست می رفتند و می آمدند و سر به سر پدر و دائی جان می گذاشتند که دیدید سیاست پدر و مادر داشت ، آن هم به چه خوبی . و آنها فقط لبخند می زدند وهیچ نمی گفتند ، یعنی شب دراز است و قلندر بیدار. آن روزها 16 آذر سال 1359 بود.
بعد ازمدت ها که حالا دیگر خیابان ولی عصر شده بود ولی عصر و از بچه ها هم چند تائی بیشتر نمانده بود و بقیه شده بودند فدای همین پدر و مادر نداشته ی سیاست ، و پدر و دائی جان هم از غم نبود بچه ها حوصله حرف نداشتند و تنها با نگاهشان که فریاد در آن موج می زد می گفتند سیاست پدر و مادر ندارد. ما آرام و سر در گریبان ازپیاده روهای دانشگاه می گذشتیم و زمزمه کنان زیر گوش هم می گفتیم : امروز سه اهورایی و ده ها اهورایی دیگر در کنار ما نیستند . یادشان گرامی باد . آن روزها  16 آذر سال 1365 بود.
بچه های بچه ها که به دانشگاه رفتند ، هنوز هم خیابان ولی عصر همان ولی عصر مانده بود ، اما سیاست پدر و مادر جدیدی پیدا کرده بود که به نظر دل سوزتر بود و مهربان تر . و عاقل بود و مدبر . اما همچنان پدر و دائی جان بی کلام و با نگاه ، با ما سخن می گفتند و خنده هایشان را به خوش باوری ما از نظرها پنهان می کردند . آن روزها 16 آذر سال 1377 بود.
و این روزها خیابان ولی عصر هر چند پیر و ژولیده ، هر چند کثیف و آلوده ، هر چند خسته و درمانده ، اما همچنان ولی عصر است و بچه های ما هم ، هر چند زخمی و افسرده ،هر چند رنجور و پژمرده ، هر چند محبوس اما آزاده ، همچنان به دنبال پدر و مادر واقعی برای سیاست بی پدر و مادر می گردند که این روزها بی پدر و مادرتراز همیشه است . امروز 16 آذر سال 1389 است .
متبرک باد نامشان.

۶ نظر:

امان گفت...

هنوز هم حس شانزده آذر که می گیریم بیم پدر و دایی به جانمان می اندازند ولی ما حرف گوش کن ایم

ولی آنطرفتر همراه گوش نکن ها زندگی کرده ایم حس هایی ا زهمان عصر ها در ولی عصرها گرفته ایم

چرک نویسی در زمهریر گفت...

پاینده باشید

لی گفت...

سلام
متن عالی بود. تا آخرش آدم رو دنبال خودش می کشونه ...

صادق گفت...

خیلی خوب!

الهام گفت...

like like like

ز. بیات گفت...

پدر و مادر نداشتن سیاست،شاید تنها جمله باشد که هر نسل به نسل بعد خودش می گوبد اما واقعا هیچ نسلی گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. وای به روزی که باورمان شود
بی نظیر بود