۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

انتخاب یا تحمیل .........


سر درد شدیدی دارد و حالش اصلا خوب نیست . چشمانش سرخ شده اند و خستگی از سر و رویش می بارد. دارد به جان زمین و زمان نق می زند. از اینکه چرا هیچکس به فکر ما نیست می نالد و از اینکه این چه زندگی و وضعی است که ما داریم و چرا باید اینگونه باشد شاکی است . می گوید و می گوید و می گوید. تا آنجا که خسته مان می کند. 
همسرم با خنده ای معترضانه می گوید : چقدر غر می زنی ، بسه دیگه . 
تا می آید بگوید آخه .....
می پرم وسط حرفش و خلاصه ای از نامه ی عماد بهاور به همسرش را که ساعتی پیش خوانده ام و عجیب آرامش داده است به من و سرشارم کرده است از هرچه خوبی در دنیاست ، برایش نقل می کنم ، می گویم ببین پسرم ، عماد چه زیبا به همسرش می گوید :  مدتي است كه «ظاهرا» در پيش تو نيستم. دلتنگي هاي تو و مادرم را مي بينم. اين نامه را نوشتم تا بگويم دلتنگي هاي ما بي معناست. فاصله اي وجود ندارد و ما بدون شك با هم هستيم... اين را نوشتم تا بگويم اين ديوارهاي بتني، اين اتفاقات، اين سختي ها، همه، «توهم» است و درعوض، آن چه در خيال من و تو است، واقعي... مي خواهم بگويم درگير واسير اين «توهم» نشو و نگذار به خاطر آن از مسيري كه طي مي كني، باز بماني... اين تنها خواسته من است... غم، دلتنگي، ناراحتي، خشم، نفرت، حسرت، طمع، يأس و نااميدي، همه به خاطر آن است كه ما گاهي اين توهم را باور مي كنيم و درگير آن مي شويم... آن را باور نكن؛ از آن بگذر و هميشه در شادي، عشق و صلح زندگي كن... هيچ تناقضي وجود نخواهد داشت... بايد بگويم (وخودت هم مي داني) وضعيتي كه من و تو در آن قرار داريم، حاصل يك «انتخاب» بوده است نه يك «تحميل» يا يك «اتفاق».و ... (+) و (+)
 آرام می شو.د. گوش می دهد . کمی فکر می کند و می گوید واقعا چه نگاه زیبایی دارد به زندگی . چقدر دلنشین است . راست می گویید ، دیگر ناله نخواهم کرد. بعد از چند دقیقه سکوت با حالت معصومانه ای می گوید : اما من که خودم انتخاب نکرده ام .
فقط نگاهش می کنم . راست می گوید. راست می گوییم .

هیچ نظری موجود نیست: