۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

چشم های ناگزیر

هیچ می دانی ، خون دل خوردن و لبخند زدن به تمنای نگاه دخترک هشت ساله ات برای یک جفت کفش نو ، یعنی چه ؟
هیچ می دانی ، گونه سرخ کردن با سیلی تظاهر برای صاحبخانه ی بی مروتت ، یعنی چه ؟
هیچ می دانی ، تکیه دادن به ستون اجبار و نشان از ایستادگی داشتن برای قوم و خویشی که عمری تکیه گاه شان بودی ، وقتی که  دیری است درهم شکسته و افتاده ای ، یعنی چه ؟
هیچ می دانی ، پنهان کردن ضعف دست های لرزان هنگام  فشردن دستان جوان نورسته ات برای انکار تردید ناتوانی در دل ،  یعنی چه ؟
هیچ می دانی ، نداشتن وادعای داشتنت ، گوش فلک را کر کردن ، یعنی چه ؟
هیچ می دانی ، بی کار بودن و صبح  سحر بیدار شدن و لباس پوشیدن و تظاهر به سرکار رفتن و تازه ادعای اضافه کاری هم داشتن و، آن وقت در کوچه پس کوچه های  شهر بیهوده چرخیدن تا سپیده را به ستاره پیوند زدن ، یعنی چه ؟
.....................
هیچ کدام این ها نشانه ی دروغ بزرگ تو نیست ای مرد ، نشانه ی غروری است که وقتی بشکند تمام وجودت را خُرد خواهد کرد . بساز با روزگار، چاره ای نیست . بساز ......

هیچ نظری موجود نیست: