۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

بیماری دروغ .

اولین بار که دروغ گفتم از ترسم بود. تُنگ بلور یادگار مادربزرگ را شکسته بودم و از ترس دعوا کردن مادرم دروغکی گفتم گربه آمد داخل اتاق و وقتی خواستم بیرونش کنم پرید روی طاقچه و تُنگ افتاد و شکست. مادر گربه را نفرینی کرد و دلش هم برای من هشت ساله سوخت که لابد چقدر ترسیده ام از گربه ی وسط اتاق. در دلم خوشحال شدم از دروغی که گفتم ، نه بخاطر خلاصی از دعوا شدن ، که بیشتر برای دلسوزی شان نسبت به من مثلا ترسیده.
دومین بار که دروغ گفتم ، برای توجیه فراموشی ام بود و شانه خالی کردن از بار مسئولیتی که به دوشم گذاشته بودند.
بار سوم که دروغ گفتم ، داشتم با دروغ هایم در جهت تامین منافع دوستی تلاش می کردم  که دوست داشتم در دلش جایی داشته باشم .
بار چهارم که دروغ گفتم  ، ....خیلی علتش را به خاطر ندارم .
بار پنجم که دروغ گفتم برای این بود که ..... نمی دانم چرا یادم نمی آید.
بار ششم که ......
بار هفتم که .....
.........
بار دهم که دروغ گفتم هیچ دلیلی نداشت فقط برای این بود که دیگر دروغ گفتن عادتم شده بود.
.........
می خواهید بدانید چند وقت پیش بود که یک حرف راست از دهانم درآمد؟؟؟ باید فکر کنم . یادم نمی آید!!! شاید قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد و چهار بود. آخر آن موقع هنوز رئیس جمهور نبودم و می شد گاهی حرف راستی هم زد.

۴ نظر:

انديشه گفت...

استحاله فرهنگي: دروغ نزد ايرانيان است و بس..!!!!

Unknown گفت...

آدم رو یاد کتاب "کوری" می اندازید. مردم به خاطر کور شدن به چه فلاکتی دچار میشن

جيم انور گفت...

ا... جدا قبل از اون موقع حرف راست مي زدي؟

صادق گفت...

یک پیکان داشتم که همیشه باید هلش می‌دادیم تا روشن شود. همان موقع یاد گرفتیم که اگر یک ماشین توی سرازیری بیافتد خیلی از مواقع دیگر کنترلش از دست می رود و بدون این که قصد وغرضی هم داشته باشد ممکن است بزند کلی آدم را درب و داغون بکند!
وقتی چندین سال پیش تعبیر معروف (( بدون ترمز )) بودن را شنیدیم و خواندیم اصلا فکر نمی کردیم موضوع اینقدر واقعی باشد.