اول صبح است و وانت آبی رنگ میوه فروش سر خیابان دارد از میدان اصلی میوه و تره بار برمی گردد و پشتش پر است از کیسه های بزرگ سیب زمینی و شلغم و جغندر و هویج و کدو و بادمجان . روی کیسه ها چند جعبه سیب سرخ و پرتقال نارنجی هم گذاشته اند بسیار هوس انگیز . ماشین به دست انداز سر چهارراه که می رسد ، سکسکه ای می کند و جعبه پرتقال برمی گردد و پرتقال ها می ریزند کف خیابان .
می خندد و می گوید : ببین ، این طور می شود که بی بصیرت ها از قافله جا می مانند ها.
می خندم و می گویم : راست می گویی ، قافله ای که بارش شلغم و سیب زمینی باشد همان بهتر که بی بصیرت هایش جا بمانند.
۳ نظر:
مشکل این نبود که بار قافله شلغم بوده. فک کنم قافله ای که زیرساختش از شلغم باشه توان تحمل سیب سرخ و پرتقال رو نداره
بیبصیرتها جا بمونن خوبه اما نه انقد درد آور که چپه شن کف خیابان
باز خوبیش این است که از روی کسی رد نشد!
ارسال یک نظر