۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

آموزه های تاریخی

گفتم : کاش می شد دویست سال دیگر دوباره به دنیا می آمدم و می دیدم آیندگان درکتاب های تاریخ اشان ، از این روزهای ما ، چه ها نوشته اند.
خندید و گفت : همه چی آروم بود. آنها چقدر خوشحال بودند.
.......................................
دلم می سوخت برای بچه های آن سوی دیوار . بچه هایی که به خاطر ما در این روز عید آن جا بودند و آنوقت این سوی دیوار ، صف دور و دراز ماشین ها بود که برای جشن دولتی کیک نارنجی به پارک پردیسان هجوم آورده بودند. مردمی که دولتی نبودند و فقط دنبال تفریحی برای روز تعطیل خود می گشتند.
شاید هم استقبال ازاین جشن ها بد نباشد، اما من نمی پسندم و آن را برابر خودخواهی می دانم. این روزها ، حتی وقتی به مجلس عروسی می روم حالم چندان خوب نیست ، تظاهر به شادی و دلخوشی های دروغین دیگران آزارم می دهد. پای صحبت خودم می نشینم و برای خودم منطق و دلیل می آورم که خوب ، مردم که نمی توانند زندگی اشان را تعطیل کنند ، اما باز هم ته دلم چیزی است که از این دروغ ها دلخور است و با این استدلال ها راضی نمی شود. تنها با یک جمله ی  میرحسین است که  گاهی  خودم را آرام می کنم : "ما راه سبز امید را زندگی می کنیم ".
شاید این هم تکه ای از زندگی ما باشد . شاید....

هیچ نظری موجود نیست: