۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

زیر خاکی



نگاهی به بشقاب چینی روی میز ناهارخوری می کنه و می گه : دیگه اینو  نیار سر میز غذا . سی ساله دارم توش غذا می خورم . حیفه ، می شکنه .
می گم : یعنی عتیقه شده ؟
می گه : آره ، یه جورایی . قدیمیه  دیگه .
می گم : یعنی بذارمش تو بوفه ، برای دکور ؟
می گه : خب ، آره ، چه اشکالی داره ؟
می گم : منظورت چیه ؟ یعنی منم که امروز  چهل و پنج ساله شدم ، عتیقه ام  و باید منو بذارند تو موزه؟
می خنده و می گه : عزیزم تو از اولش هم عتیقه بودی .

هیچ نظری موجود نیست: