۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

فردای روشن امید


ستاره پرسید: خورشید کجاست ؟
شب فاتحانه خندید . مستانه نعره زد و غره به تاریکی خود ، خورشید را به سخره گرفت .
خورشید مرده است . خورشید مرده است ....
ستاره گوشه ای کز کرد ، در خود فرو رفت .
ستارگان به پچپچه چشمک زدند . شب نعره سکوت سر کشید. آسمان به ظاهر آرام شد .
شب فاتحانه خندید.
ساعت عبور کرد از لحظه های دور .
صدای پایی آمد . پاورچین و پاورچین .
خورشید بود که می آمد. بی هیچ شتابی در راه.
ستاره خندید.
آنکه فاتحانه می خندید ذلیلانه رفت .
آنکه صبوری کرده بود به شادی نشست.

هیچ نظری موجود نیست: