۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

با دوست پری شانم و بی دوست پریشان


داشتن یک دوست قدیمی لذتی دارد که اگر تا به حال تجربه اش نکرده باشید نصف که نه ، سه چهارم عمرتان بر فناست. از اینکه احساس کنی که یک همدل داری که سی و سه سال پای حرف هایت نشسته است . سی و سه سال با تو خندیده  و با تو گریسته . سی و سه سال پناهت بوده و پناهش بوده ای . سی و سه سال باهم ترسیده اید و با هم رقصیده اید . و سی و سه سال .........
حالا فکرش را بکن این دوست تنها با اختلاف چند ساعت ، در یک روز از یک سال با تو بدنیا آمده باشد . آن وقت دیگر اسمش دوست نیست . همزاد است . همزادی که احساس می کنی با او یکی هستی . حتی اگر او در آن سوی جهان باشد و تو در این سو .
لذت داشتن یک همزاد را اگر تجربه نکرده باشی سه چهارم که نه ، تمام عمرت بر فناست .
اما وقتی میهمان دوستان جدید و جوانی می شوی که با روی گشاده می پذیرندت و اوج محبت را نثارت می کنند و سرشار می شوی از هر آنچه لطف است و مهر . و در کنارشان یادت می رود که روزگار چقدر بدکردار است و یادت می رود که عقربه ها چقدر بی تابند در راهی شدن و یادت می رود شاید مزاحم کارشان شده ای از بس که صمیمانه به پای وراجی هایت می نشینند. با خود فکر می کنی دوست ، کهنه و نو ندارد. دوست تنها یک معناست و آن معنا هم هیچ نیست جز دوست.
جایتان خالی . دو روز پیش با جمعی از دوستان مجازی زلف گره زدیم و پیوندمان را به حقیقت آراستیم . در فضایی گرم و صمیمی که گذر زمان را مفتون خود کرد و نادانسته بی آنکه بخواهیم چند ساعتی مزاحمشان شدیم. دوستانی که هر کدام یک گنجینه بودند و ارزشمند و مرا سرشار کردند از محبت شان.
چقدر خوب است که مهربانی دلیل نمی خواهد. چقدر خوب است که برای رفاقت بهانه لازم نیست . چقدر زیباست در جایی بودن که تنها برای این هستی که باید باشی و بودنت هیچ دلیلی ندارد جز بودن.
راستش را بخواهید وقتی می خواستم به دیدار یاران بروم کمی تردید داشتم .آیا دوستان جوان مرا خواهند پذیرفت ؟ آیا با این آشنایی نگاهشان نسبت به من تغییر نخواهد کرد؟ آیا ........
دوست نداشتم دوستی مجازی ما قربانی آشنایی حقیقی گردد. دوست نداشتم شناخت ها باعث معذوریتهایی شود که در فضای مجازی راهی ندارند. اجباری در رفتن نبود اما حسی مرا فرا می خواند به دلهای جوانانی که دوستی با آنها سیرابت می کرد و خستگی از تنت در می آورد. و چقدر خوب که رفتم . چقدر از بچه ها ممنونم که ساعاتی پذیرای زحمات من شدند . لحظه های نابی در کنار دوستان داشتم که برایم اندازه سالها دوستی می ارزید.
 جای همه تان خالی بود. از آنجایی که هیچ قلمی شکستنی نیست ، در سکوت یخی، با چرک نویسی در زمهریر ، دوده را از این خانه سیاه (است )زدودیم و راز سر به مهر را از راه دور به راه نوشت ها راه دادیم تا میهمان کلام زیبای سیندخت شویم . جایتان خیلی خالی بود.  
...........................................
پ ن : از دوستانی که نام نبردم هم بی نهایت سپاسگزارم . بر من ببخشایند که یکایک از آنها گفتن ، ذهن پویا می خواهد و حافظه جوان که من شرمنده ام .از آقای اسکندریون هم ممنون و دوستی شان مغتنم.

هیچ نظری موجود نیست: