۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

همچنان سبز خواهیم شد ، می دانم ...می دانم ...


یک شاخه حسن یوسف از گلدان خانه شان چیدم . دو هفته ای در لیوان آب بود تا ریشه زد و آماده ی کاشت. در گلدان کوچکی کاشتمش و گذاشتم مقابل پنجره . صبح ها آفتاب در دیگر سو بود و عصرها میهمانش می کرد به جرعه ای نور. آنقدر قد کشید برای رسیدن به مهر خورشید که جایش تنگ شد و جانش در عذاب . عاقبت هم گلدانش افتاد و دست و بالش شکست.
تمام شاخه های شکسته را جمع کردم و گذاشتم در یک تنگ بلورین بزرگ پر از آب ، برای ریشه زدن .
برای کاشتن دوباره شان چندین گلدان بزرگ لازم شد و دور تا دور باغچه مان پر از حسن یوسف .
آنچه از سر گلدان حسن یوسف من گذشت چه شبیه است به وقایع این روزهای ما ، از سبز شدن دیروز تا ریشه گستراندن امروز .
و چه زیبا خواهد بود باغچه پر گل آینده ، وقتی باورهای سبز اندیشه ، ریشه می گسترانند در جان آدمها .

هیچ نظری موجود نیست: