۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

یک سبد خاطره تقدیم شما......

یک بغل مریم در آغوشمان بود و چشم دوخته بودیم به دیوارهای ممتد بی انتها.
یک بغل مریم در آغوشمان بود و چشم دوخته بودیم به در کوچک زنگ زده ای که در دل دیوارها گم بود.
یک بغل مریم در آغوشمان بود و چشم دوخته بودیم به عقربه های ساعت مچی ، نه به انتظار رسیدن ، که چند ساعتی هم عبور کرده بودند از رسیدن .
یک بغل مریم در آغوشمان بود و نشسته بودیم به انتظار دیدار، پس از یک سال و چهار ماه ، که تاوان ، یک سال تعیین شده بود و چهار ماهش سرویس رایگان بود بی حساب و کتاب.
یک بغل مریم نثارش کردیم در لحظه دیدار و در آغوش گرفتیمش محرم و نامحرم . که شوق دیدار محرم و نامحرم بر نمی دارد هیچ زمان.
آن روزها ، یک سال تاوان یک سلام و علیک بود از سرادب و بس . و گرنه قصه ها سر دراز داشتند و احوالپرسی های بعد از سلام و علیک حکایتی طولانی .
و امروز در سالروز آن روزها ، یک بغل مریم نثار آنانی باد که بی سلام و علیکی حتی ، در آرزوی دیدارند در آن سو و یک بغل مریم نثار آنانی باد که بی سلام و علیکی حتی ،در حسرت دیدارند در این سو .
جایشان خیلی خالی است و یادشان همواره گرامی .

هیچ نظری موجود نیست: