۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

به کدام شعر و ادب فارسی مان می نازیم ؟


تمام طول مسیر بزرگراه نیایش و کردستان بنرهای روز شعروادب فارسی را که دعوت به مراسم بزرگداشت استاد شهریار است نصب کرده اند. ذوق می کنم . در دل می گویم : جای امیدواری است که هنوز برای شعر و ادب در این مملکت جایگاهی به اندازه ی یک بزرگداشت سه ساعته وجود دارد.
حوالی میدان گلها ، روی یک بیلبورد بزرگ به درازای یک پل عابر پیاده شعر نوشته اند. یک جورهایی خوش خوشانم می شود که چه خوب ، دو روز نبودم ، ببین چه شده است . در تهران کولاک شعر و ادب آمده. همینطور که آماده می شوم قندهای آب شده دردلم را شهدی کنم برای عسل صبحانه ی فردا ، نزدیک پل می رسم و می خوانم : 
پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم           زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
قند آب شده به شکل ناموزونی متبلورمی شود در دلم و تیزی های دور و برش می خراشد دلخوشی ثانیه های قبلم را . با عصبانیت می گویم : ببین به سر شعر حافظ چه آورده اند؟ بیچاره حافظ ، کی به فکرش می رسید چنین شعری بگوید؟
آرام می گوید : نه مامان ، شما اشتباه می کنید ، اینو حافظ نگفته که ، دخترش گفته.
کلامش مثل آب سردی بر آتش خشمم می نشیند و خنده ام می گیرد از این همه مسخره بازی خلاقانه که برای مجاب کردن دخترکان این دیار برای داشتن حجاب از ذهن بیمارشان تراوش می کند.
ای کاش این استعدادهای نهفته را جای دیگری خرج می کردند تا بتوانند دردی ازاین مملکت دوا کنند. ای کاش .
.........................
خیال نوشت : فکر می کنم اگر حافظ در زمان خودش فرمانده گشت های ارشاد نیروی انتظامی برای مبارزه با بی حجابی بود ، در کوچه پس کوچه ها ی شهر برای ارشاد شاخه نباتان شیرین دهن چه افاضاتی می فرمود؟ فکرش را بکن!!!!

هیچ نظری موجود نیست: