۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

امور بی سرو ته


می گوید : مادر این راس امور کجاست که این همه برای رسیدن به آن دعوا می شود؟ جای خوبی است ؟ بزرگ است ؟ سرسبز است ؟ خیابانهایش زیباست ؟ امنیت و آزادی دارد؟ درآن قانون حاکم است و هر کسی جای خودش نشسته ؟ در آنجا صلح و صفا برقرار است ؟
مردمانش مهربانند؟ رئیس هایش به فکر مردمند؟ برای گرسنه ها نان دارد و برای خسته ها سر پناه ؟ برای بیکارها کار می دهند و برای اخراجی ها بیمه بیکاری ؟ دوا درمانش ارزان است ؟
روزنامه و تلویزیون هم دارد؟ می توانی آنجا حرفهایت را بزنی ؟ آنجا ، پسر اعظم خانم را به خاطر راه رفتن در سکوت نمی گیرند؟ دختر اکبر آقا را بی سیرت نمی کنند ؟ درِ خانه ی آدمهای محترمش داد و قال راه نمی اندازند؟
مادر، این راس امور کجاست ؟ برای رفتن به آنجا ویزا لازم است ؟ گرین کارت هم دارد یا باید سیتی زن آنجا شد؟
می گویم :مادر بزرگ ، راس امور دل وامانده ی ماست که نه سر دارد و نه ته ، فعلا هم برای رسیدگی به آن هیچ کس به فکر نیست.
می گوید : گفتم که بزرگ است و سرس ب ز .

هیچ نظری موجود نیست: