۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

شستشوی مغزی


خانواده شان مذهبی سنتی است . اصیل اند و مومن.علی رغم زندگی در پایتخت و با وجود اینکه سطح تحصیلات تمام برادرها و خواهرها بالای فوق لیسانس است،هنوز به سبک سنتی وقدیمی زندگی می کنند و چندان میانه ای با تجهیزات و وسایل مدرن امروزی ندارند.مبلهای استیل اتاق پذیرایی با ملافه های سفیدِ رویش،تنها جایگاه میهمان است و میز ناهارخوری چیزی در حد دکور . شدیدا مواظب آداب و اخلاقند و نگران تربیت نوه های کوچک خانواده . برای همین هم تا به حال اینترنت و ماهواره مجال راهی شدن به پشت درهای بسته خانه شان پیدا نکرده است .
تعریف می کند که چند وقت پیش پسر هشت ساله ی برادرش روی زانوی پدر بزرگ پیر نشسته بوده و سوسن خانوم می خوانده . و پدر بزرگ چقدر خوشش آمده از این ترانه و تشویقش کرده بچه را . وقتی خواهرش گفته : آقا جون،این ترانه از این غیر مجازهای مبتذل است پیرمرد مانده چطور موضوع را رفع و رجوع کند.
دیشب در شب نشینی خانه ی خاله جان، صحبت کشیده می شود به بهشت و جهنم و آدم و حوا.
 پسرک خوب که همه چیز را می شنود رو می کند به پدرش و می پرسد : بابا ، آدم ایرانی بوده ؟
پدرش می گوید : نه پسرم .
پسرک می گوید :آهان ، پس دشمن بوده ؟
..............................................
اولا :  اصلا نمی خواهم زندگی به سبک سنتی و قدیمی را زیر سوال ببرم چون معتقدم این هم روشی است و اصلا هم مشکلی در این نوع زندگی نمی بینم هرچند زندگی خودم آنگونه نیست . فقط خواستم روش زندگی شان را توصیف کنم .
ثانیا: فکر می کردم واقعا این آقایان با این صدا و سیمای نازنین شان چطور می توانند مغز بچه های عاشق عمو پورنگ و خاله شادونه را شستشو دهند وقتی تمام وقت از دشمن می گویند و باطل هایی که حق شان مائیم . 

هیچ نظری موجود نیست: